دفتر مشق دخترک فقیر
جزیره خیــال
داستان کوتاه طنز, مذهبی, سرکاری, عشقی و ...

عکسی جالب از جشنواره ی حامله ها این عکس برای ندیدن است! تبریک سال 92 بالا بردن اعتماد به نفس درود بر پیرمردی ... نمونه ژست برای شروع عکاسی بهتر از آقایان چطور از رعد و برق عکاسی کنیم؟ یک تمرین ساده برای تقویت چشم عکاسی ۱۰ نکته عکاسی در آتلیه برای داشتن پرتره ای جذاب تر خسرو شكيبايي گذری به دنیای زیبای پرندگان تصاویری از هواپیماهای جنگنده ایران تلویزیون ۹۰ اینچی شارپ + عکس جدید ترین و جالب ترین کپی برداری چینی ها از یک لامبورگینی! مطلب خواندنی / دشمنی عجیب و غریب یک کلاغ با یک پیرزن ! عکس/ دریاچه ی بسیار زیبا و پنج رنگ لحظه تولد حشره پس از شش ماه انتظار/برندگان جايزه تصاوير برتر علمي «اويركا 2012» معرفي شدند کاریکاتور | افزایش قیمت خودرو کاریکاتور | طرح 3-3-3-3 ادامه 6-3-3 در مدارس است کاریکاتور / راز بقا ... ! بهترین ورزش‌ ها برای افزایش متابولیسم چند نکته ورزش چه فوایدی برای افراد مسن دارد؟ دستورالعملی برای خواب عکس تامل برانگیز ورزشی آن نقطه که زیر باء بسم الله است جیبهای دلم را می گردم گفتم شبی به مهدی چه انتظار عجیبی... یک حدیث از حضرت زهرا (سلام الله علیها) چشم بادومی اشتباه است چه زیبا! گفتم دوستت دارم ! میدونم نشنیدی از من یه بار بگم دوسِت دارم نانوا هم جوش شیرین میزند یا مهدی من که نباشم


دفتر مشق دخترک فقیر

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: سارا... دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت: بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...  اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه... اونوقت... 

قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... 

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم... 

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... 

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...



نظرات شما عزیزان:

سپیدبال
ساعت11:48---5 شهريور 1391
سلام...خوبی آبی ؟خبری نیست ازت؟؟
میگم مگه تولدتو درست نگفتم؟2شهریور بود دیگه!!


هادی
ساعت0:16---5 شهريور 1391
سهراب گفتی چشم هارا باید شست..........شستم ولی



گفتی جور دیگر باید دید...دیدم ولی ..................



گفتی زیر باران باید رفت....رفتم ولی...........



او نه چشم های خیس و شسته ام را دید



نه نگاه دیگرم را



او هیچکرام را ندید!!!!!



فقط در زیر باران به طعنه ای خندید و گفت :دیوانه ی باران ندیده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:خییییییییییییلی قشنگ بود.


سپیده
ساعت11:32---3 شهريور 1391
سلام

چه داستان غم انگیزی
راستی مرسی که اومدی
به اون وبلاگ دیگریمم سر میزنی؟؟؟


ریحانه(طایفه ی ماه عسلی ها)
ساعت3:14---3 شهريور 1391
سلام.دوست خوبم پست جدید من یه عهدنامه ی ماه عسلی هستش که منتظره شما دوست گلم اگه قبول داشتیش با نظرت تاییدش کنی و پاش یه امضای خوشگل بزنی.فقط خواااااااااااااااااهش میکنم بدوووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووو وووووووووووووووووووووووووووووو و بدوووووووووووووووووووووووووووو ووووووووووووووووووووووووو بیا....قربانت

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



:: موضوعات مرتبط: ، ، ،
:: برچسب‌ها: دفتر مشق دخترک فقیر, دفترچه کثیف, بی پولی, داستان کوتاه,

نویسنده : ویروس تاریخ : 3 / 6



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به جزیره خیــال مي باشد.